آوین جونآوین جون، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات آوین جون

شب چهل و هشتم

شب چهل و هشتم خونه بابا بیژن شام دهی داشتند آوین جونم اونجا کلی کمک کرد. به در کابینتها میکوبیدو ظرف یه بار مصرف رو پاره میکرد فدااااااااااش شم.   ...
21 بهمن 1391

آوین جونم بزرگ شده

ماشالا آوین جونم دیگه اونقد بزرگ شدی که میری سراغ دفتر و کتابای مامانی و من چقد لذذذذذت میبرم وقتی تو دفتر کتابامو پاره میکنی! گاهی وقتا هم میری سراغ جعبه نخها و میریزیشون بیرون و بازی میکنی.     ...
21 بهمن 1391

موهای خروس نشان

از حمام اوردمت بیرون موهاتو مثل تاج خروس شونه کردم وقتی موهات کامل خشک شدن هر کار که کردم موهات صاف نشد و به همون حالت مونده بود تا دو روز. تا اینکه دوباره موهاتو خیس کردم و با سشوار صافش کردم .   ...
20 بهمن 1391

شنل سبزه

این شنل رو مامان شهربانو برای آوین جون بافته با کلی بافتنی های دیگه دستش درد نکنه. آوین شنل پوشیده که بره دیدن خروس .   ...
20 بهمن 1391

قو

هر ساله شهر ما یا اطرافش میزبان پرنده های مهاجر و قوهای آوازه خوان هستند امسال ما به همراه آوین جون به دیدن قو ها در وزرا محله رفتیم آوین جون تو ماشین خوابید ولی ما بیدارش کردیم تا از دیدن پرنده ها (به قول آوین جون :قوقو)لذت ببره. این یه قوی زیباست. اینا هم یه جفت اردک. این هم انبوه قوها. قوهای در حال پرواز اونجا هر کی میومد دوربین به دست بود. آوین جون اینا چی اند؟ او او اینم مامان و بابای آوین البته سایشون.       ...
20 بهمن 1391

تولد دایی مهدی

15 دی که گذشت تولد دایی جون مهدی بود اینم کادوی آوین جون برای دایی مهدی که یه ادو اسکالچر بود . و این هم خوشمزه ی تولدها! از اونجایی که این تولد تو فصل امتحانات بود و دایی مهدی هم فرداش امتحان داشت تولد رو زود جمع و جور کردیم ولی با این حال خیییلی خوش گذشت. مهدی جان تولدت مبارک.     ...
20 بهمن 1391

استقلال طلبی آوین جون

عزیز دلم همیشه دلت میخواد خودت غذا بخوری با اون انگشتای کوچولوت. ده تا دونه برنج بر میداری تا برسه به دهنت یه دونه هم تو دستات نمیمونه.باید یه جوجه برات بخریم تا اضافه های غذاتو بخوره. عاشق اینی که لیوانو بدم دستت تا یه قلوپ آب بخوری بعدشم هی آب رو مزه مزه کنی و بریزی رو لباساتو وخیسشون کنی و دستاتو تو لیوان میبری و با خنده های قشنگت رضایتمندی خودتو از این کار اعلام میکنی.   ...
20 بهمن 1391

گردو شکستن آوین جون

سر سفره صبحانه داشتم گردو میشکوندم کهچکش رو از دستم کشیدی میخواستی کار منو تکرار کنی اما چون چکشه سنگین بود به جای جابه جا کردن چکش گردو رو محکم به چکش می کوبیدی .   ...
20 بهمن 1391

الو بابایی!

آوین گلم عادت داری هر روز غروب به بابا جون زنگ بزنم تا بابایی با آوین صحبت کنه. بابا جون هم با اینکه میدونیم سرش شلوغه تا حالا نشد که بگه کار دارم و نمیشه و وقت ندارم و از این جور حرفا تا میگم بابایی با آوین جون صحبت میکنی بابایی هم میگه بله(بله از نوع غلیظ) بعدش هم که بابایی میگه: سلام دخترم سلام بهترین دختر دنیا سلام قشنگترین دختر دنیا.تو هم کلی ذوق میکنی و تو جواب میگی هه هه هه هه . ...
20 بهمن 1391